سلام دلاور. جزاکم الله خيرا

نکنه مي خواي بي تقوا بشم؟!!!!!!!
البته قبلا يه وبلاگ داشتم......اما بنا به مشغله هاي فراوان!!!! نتونستم سنگرمو حفظ کنم و سقوط کرد!!! خلاصه ما از دشمن فرضي شکست وخورديم!!!!!!!ها
اين شعر رو در جواب دوستاني که نظر شما را دارند مي ذارم:
سنگر خوب و قشنگي داشتم
سايت که نه اما يه وبلاگ داشتم!!
مشغله کاري امانم برده است!!!
رمز وبلاگم ز خاطر برده است!!!
ليک ما مانديم و تنها يک نظر
تو همي قدرش بدان چون يک گوهر!!!!"

در مورد داستان و اينها هم، قبول دارم البته به شرطي که ابزار پيشرفت تابع ما باشند نه ما تابع اونها....

راستي من رفتم ديپلم بگيرما!!! گفتند ديگه فسيل شدي!!!! بي خيال شو!!!
براي همين، همون زير ديپلم صحبت کن....

يه يادگاري برات بزارم تا يادت نره ساده صحبت کني، قبلش بابت الفاظ رکيک، بي نهايت معذرت مي خوام. خودم هم اينو از يکي به يادگار دارم!!!!:
"يارو ميره تايلند، مي خواسته سوار اتوبوس بشه؛
مامور اتوبوس بهش ميگه: ticket please
يارو: چي چي؟
مامور اتوبوس دوباره: your ticket
يارو: من که نفهميدم چي گفتي اما محض احتياط کره خر ... !!
مامور اتوبوس: هوي؛ منو ميگي؟؟ آشغال عوضي ....
شخص سومي از راه مي رسه و ميگه: آقايون چرا دعوا مي کنين؟ خوبيت نداره مملکت غريبه !!! صلوات برستين
کل اتوبوس: اللهم صل علي محمد و آل محمد"

عزيز و سربلند باشي
ياعلي

ادامه ي مطلب....

(3)ياد اين داستان افتادم:
"مرد بيکاري براي سِمَت آبدارچي، در ماکروسافت تقاضا داد.
رئيس هيئت مديره، با وي مصاحبه کرد و تميز کردن زمينش رو- بعنوان نمونه کار- ديد و گفت:
"شما استخدام شدين، آدرس ايميلتون رو بدين تا فرم هاي مربوطه را واسه تون بفرستم تا پر کنين و همينطور تاريخي که بايد کار رو شروع کنين"
مرد جواب داد:"اما من کامپيوتر ندارم، ايميل هم ندارم!"
رئيس هيئت مديره گفت:"متاسفم. اگه ايميل ندارين، يعني شما وجود خارجي ندارين و کسي که وجود خارجي نداره، شغل هم نمي تونه داشته باشه"
مرد در کمال نوميدي، اونجا را ترک کرد.
نمي دونست با تنها 10 دلاري که در جيبش داشت چه کار کنه.
تصميم گرفت به سوپرمارکتي بره و يک صندوق 10 کيلوئي گوجه فرنگي بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگي ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمايه شو دو برابر کنه.اين عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.مرد فهميد مي تونه به اين طريق زندگيشو بگذرونه و شروع کرد به اين که هر روز، زودتر بره و ديرتر برگرده خونه. در نتيجه پولش هر روز، دو يا سه برابر مي شد. کم کم يه گاري خريد . بعد يه کاميون و سپس ناوگان خودشو در خط ترانزيت(پحش مجصولات) داشت....
پنج سال بعد، مرد ديگه يکي از بزرگترين خرده فروشان آمريکا شده بود. شروع کرد تا براي آينده ي خانواده اش برنامه ريزي کنه و تصميم گرفت بيمه ي عمر بگيره..به نمايندگي بيمه زنگ زد و سرويسي را انتخاب کرد.
وقتي صحبتشون به نتيجه رسيد، نماينده ي بيمه از آدرس ايميل مرد پرسيد.
مرد جواب داد:"من ايميل ندارم"
نماينده ي بيمه با کنجکاوي پرسيد :"شما ايميل ندارين؟!! ولي با اين حال تونستين يک امپراتوري در شغل خودتون به وجود بيارين . مي تونين فکر کنين به کجاها ميرسيدين اگه يه ايميل هم داشتين؟"
مرد براي مدتي فکر کرد و گفت:"آره! حتما مي شدم يه آبدارچي در شرکت ماکروسافت"

عزيز و سربلند باشي
يا علي

سلام دلاور. جزاکم الله خيرا

تولد عيد شما مبارک.
ايام فاطميه را هم تسليت عرض مي کنم

اگه دعوام نمي کني!!!!چندتا مطلب و يادگاري برات مي ذارم:
(1)اگه طرف توي چهارشنبه سوري، چهارشنبه سوزي کرد و الفاتحه اون وقت تکليفش چيه؟.....
(2) شهيد چمران:"مي گويند تقوا از تخصص لازم تر است، آن را مي پذيرم. اما مي گويم آن کس که تخصص ندارد و کاري را مي پذيرد، بي تقواست"

ادامه دارد......

سال نو مبارک...اميدوارم امسال پر از شادي و آرامش باشه واست

اين مطلبت براي من که ميدونم اين رو کجا و در چه شرايطي نوشتي خيلي جالبتره تا براي اوني که نميدونه...