سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مطلب...
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

به نام خدا و با سلام

مدتهاست 

ناقوس مرگ

کابوس هایم را

به رویایی وحشتناک مبدل ساخته

هر شب را به این امبد می خوابم

که طلوع فجر 

از بالای سقف اتاق

پیکر بی جانم را ببینم 

- که ملافه ام را کنار زده -

و هم اتاقی هایم را

در حالیکه با صدای نقاره های حرم

خوابشان آشفته شده و  با بی تفاوتی

چشمهایشان را می مالند

و دوان دوان به سمت سرویس های بهداشتی می روند

تا نماز هایشان قضا نشود

و چند روز بعد 

روزنامه ها تیتر می زنند

"مرده روی زمین ماند"

پی نوشت:

این متن پی نوشت ندارد....


[ پنج شنبه 92/3/30 ] [ 8:33 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

سکوت همواره علامت رضایت نیست

گاهی نارضایتی به حدی می رسد که در هیچ واژه و کلامی نمی گنجد


[ چهارشنبه 92/3/29 ] [ 6:38 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

 

 

به نام خدا و با سلام

(1)

همیشه به انتخابات به چشم یک تکلیف شرعی نگاه کردم مثل نماز خوندن و روزه گرفتن و ...خیلی تکالیف شرعی دیگه. یه خاطر همین توی 18 انتخاباتی که تا حالا  شرکت کردم صبح علی الطلوع بعد از بیدار شدن از خواب و خوردن صبحونه اولین کاری که انجام دادم این بوده که مثل بچه آدم از توی کمدم شناسنامه رو برداشتم و رفتم رای دادم.

انتخابات اگرچه از دیدگاه منی که به چشم یه واجب شرعی بهش نگاه می کنم یه واجب موسعه و میشه اونو به تاخیر انداخت ولی اول وقت رای دادن مثل خوندن نماز اول وقته و فضیلتش خیلی بیشتر از به تاخیر انداختنشه. البته این یک نظر کاملن سلیقه ای و شخصیه

(2)

امسال البته برای رای دادن مجبور شدم به چند تا شعبه اخذ رای سر بزنم ...صبح زود  اولین شعبه ای که رفتم صحن انقلاب حرم امام رضا بود. به خیال خام خودم گفتم صبح زود برم که خلوت باشه اما با یه صف حدود صد متری مواجه شدم و این برای آدمی مثل من که دیگه سن و سالی ازش گذشته خیلی مایوس کننده بود. از بست شیخ طوسی که اومدم بیرون تا میدان شهدا سه شعبه اخذ رای رو سر زدم؛ مدرسه نواب، مسجد کرامت و مسجد لقمان اما اونا دست کمی از صحن انقلاب نداشتن به خاطر همین مجبور شدم همین طور به پیاده روی ادامه بدم و برم سمت خیابان دانشگاه و مسجد امام جعفر صادق اونجا البته اوضاع کمی بهتر بود و برای رای دادن کمتر معطل شدم.

(3)

همین پیاده روی و سر کشیدن به شعبه های اخذ رای البته یه حسنی هم داشت و اونم این بود که با صحنه های جالبی برخورد کردم.

پیرزنی همراه با شوهر و پسرش که یه جوون پا به سن گذاشته بود از روستا اومده بودن رای بدن و جالب این بود که سه تشون بی سواد بودن و نوشتن نمیدونستن. بندگان خدا شاید نمی دونستن توی روستاشون هم صندوق رای هست و می تونن اونجا رای بدن. شاید هم می دونستن اما دوس داشتن کنار حرم امام رضا رای بدن...

جالب تر اما واکنش ناظر صندوق بود که گفت باید حتمن یه نفر همراشون باشه تا رایشون رو بنویسه. جالب تر از اون نگاه مایوسانه پیر زن بعد از شنیدن این جواب بود....

(4)

پای صندوق رای می شد حضور از مردم از هر قشری رو دید که برای رای دادن اومده بودن. البته مشخص بود که سلایق مختلفی هم دارن... مشاجره دو بردار برای اینکه به کی رای بدن به خوبی بیانگر این موضوع بود وقتی برادری که بزرگتر به نظر می رسید رو به برادر کوچیکتر که هم سلیقه اون نبود کرد و برای اینکه متعاقدش کنه  به نامزد مورد نظرش رای بده گفت: بابا گفته اگه به ... رای ندی پوستت رو می کنم!!!!

البته برادر کوچیکتر هم برای اینکه کم نیاره گفت : چرا مزخرف می گی بابا خودش به .... رای داده

(5)

یه ضرب المثل قدیمی میگه کسی رو که خوابه میشه بیدار کرد ولی کسی که خودش رو به خواب زده نه....

همین الان که از خوابگاه اومدم کافی نت تا خیره بشم به صفحه مانیتور و با هزار زحمت یکی یکی دکمه های کیبرد کامپیوتر کافی نت رو که انگار برای روان شدن نیاز به روغن کاری داره فشار بدم و این مطالب رو تایپ کنم بیش از 12 ساعت از آغاز رای گیری می گذره

 با اینحال توی مسیرم مردمی رو دیدم که هنوز توی  یه صف صد متری جلوی شعبه اخذ رای صحن کوثر منتظر هستن تا رایشون رو به صندوق بریزن اونوقت بعضیا هی بشینن توی استودیوی آنچنانی و فریاد بزنن انتخابات توی ایران آزاد نیست و مشارکت مردم خیلی پایینه...انگار حکومت این مردم را از کره مریخ آورده...البته اگه یه نظامی قدرت اینو داشته باشه که این همه جمعیت رو از کره مریخ بکشونه پای صندوق های رای شایستگی تحسین رو داره....

 


[ شنبه 92/3/25 ] [ 8:26 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

 

به نام خدا و با سلام

طی این سال ها معمولن واژه هایی مثل کافی نت و یا کافی شاپ رو زیاد شنیدید حتی اگه اهل اینترنت باشید یا اینکه دوست دختر داشته باشید حتمن تا حالا چندین بار به کافی نت یا کافی شاپ رفتید...طبیعتا اگه اهل داستان و رمان خوندن هم باشید اسم کافه پیانو براتون خیلی  آشناست...

این ها  البته بخشی از واژه هایی هست که از ترکیب واژه کافه با یک واژه دیگه درست شده... شما هم می تونید با گذاشتن هر واژه دیگه ای کنار "کافه" یه دونه از این واژه برای خودتون داشته باشید اما بعید می دونم که تا حالا " کافه انتخابات" به گوشتون خورده باشه البته اگه خیلی حرفه ای باشید و اهل کافه رفتن ممکنه به این جا هم سری زده باشید اما کیه که ندونه آدمای حرفه ایه این جوری خیلی کم پیدا می شن پس نتیجه می گیریم که " کافه انتخابات " براتون واژه جدید و نویی هست...

" کافه انتخابات" همون طوری که از اسمش پیداست اسم یه مکانه که این روزها توی دانشگاهمون راه افتاده اونم از طرف بسیج دانشگاه در راستای بصیرت افزایی و جذب حداکثری و دفع حداقلی و خلق حماسه سیاسی و قس علیهذا...

"کافه انتخابات" انصافن پاتوق خیلی خوبیه برای بحث و جدل و.....اما از همه اینها که بگذریم الحق که چایی هاش خیلی معرکه است و همین موضوع انگیزه منو  برای سر زدن به این مکان خیلی جذاب و مفرح افزایش داده هر چند اسمش شاید آدمو یاد یه چیزایی بندازه....

از همه این ها گذشته شعری در این باره سرودم که تقدیمتون می کنم به امید اینکه یه روز توی دانشگاه شما هم یه جایی مثل " کافه انتخابات" راه بیفته تا شما هم از نوشیدن یک فنجان چایی سیاسی بی بهره نمونید...

تا کی باید گول اساسی بخوریم

یا اینکه فقط غم اساسی بخوریم

یک روز بیا کنار بوفه در سلف 

"یک فنجان چایی سیاسی" بخوریم

 


[ شنبه 92/3/18 ] [ 3:35 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

 

به نام خدا و با سلام

(1)

دقیقا یادم نمیاد اولین بار چه زمانی معنای دوست داشتن رو درک کردم و یا اولین کسی که خیلی دوستش داشتم کی بود اما اینو می دونم که همیشه توی زندگیم دوستانی بودند که خیلی دوستشون داشتم و همواره دلهره داشتم که اونا رو از دست بدم. به هر حال نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن در ذات هر انسانی نهاده شده و هر نیازی که در ذات انسان باشه قطعا یه مابه ازای خارجی داره.

البته اغلب این آدمایی که خیلی دوستشون داشتم همکلاسیام بودن و معمولن آخر سال که می شد دست به دعا بر می داشتم که نکنه یه وقت مدرسه شون رو عوض کنن یا اینکه توی یه کلاس دیگه بیفتن...

به هر حال دوران دبستان و راهنمایی بود و این چیزا البته به نظر طبیعی می رسید...

گاهی اوقات این دوستام رو در حدی دوست داشتم که فکر می کردم زندگی بدون اونا مشکله و من بدون اونا می میرم اما گذشت زمان و تجربه ثابت کرد که اینطوریا هم نیست. الان دیگه معنای این ضرب المثل رو  بهتر می فهمم که می گه.

مدتهاست از اون سالها می گذره و جالبه که همون آدمایی که حتی یه روز هم تمی تونستم دوریشون رو تحمل کنم حالا دیگه هیچ جایی توی فکر و اندیشه من ندارن نه عبدالله که حالا اسمش رو عوض کرده و شده امیر و نه رضا که هر روز به بهانه اینکه کنارش باشم زنگ های تفریح رو توی دفتر پرورشی مدرسه سر می کردم  و نه مهدی که هر روز به خاطر اینکه بیشتر باهاش باشم کلی مسیر مدرسه تا خونه رو دور تر می کردم هیچ کدوم برام موضوعیت ندارن...

حتی مقداد که یادمه یه بار به خاطر اینکه باهام قهر کرده بود کلی براش گریه کرده هم جایی توی ذهنم نداره... حالا که فکر می کنم می بینم توی زندگی اونقدر دغدغه دارم که دیگه جایی برای فکر کردن به دوستای قدیمی نداشته باشم...راستش الان که دارم این متن رو می نویسم یادم نیست حتی آخرین باری که با دادشم صحبت کردم کی بود چه برسه به این که یاد این دوستان بیفتم...

(2)

"از دانشگاه که برم تمام بچه های دانشگاه «فِید» می شن"

این جمله را این روزها بیشتر از هر زمان دیگه از زبون "احمد" صمیمی ترین دوستم توی دانشگاه می شنوم. راستش نمیدونم معنای لغوی "فِید" چیه اما می تونم حدس بزنم یه چیزی توی مایه های فراموش شدن یا پاک شدن یا حذف کردن باید باشه. فکرشو که می کنم می بینم کاملن حق با احمده...در گذر زمان دوستان هر چقدر هم عزیز باشن فراموش میشن . این جبر زمانه هست. تقصیر هیچ کسی هم نیست. نه ربطی به مرام و معرفت داره و نه ربطی به هیچ چیز دیگه..."از دل برود هر آنکه از دیده برفت"...این یک قانون نانوشته روزگاره و چه خوبه که در آغاز هر دوستی اینو مد نظر داشته باشیم که به هر حال این کتار هم بودن ها یه چیز موقتیه و توقعمون در همون حد باشه...

همون اون دوستایی در بالا نام بردم و الان مطمئنم اونا هم منو فراموش کردن آدمایی هستن که همشهریام بودن و حتی با بعضیاشون هنوزم که هنوزه هم محلی هستم و ممکنه یه کوچه یا یه خیابون خونه هامون با هم فاصله داشته باشه اما با این حال از بعضیاشون هیچ خبری ندارم و بعضیشون رو هم شاید 8، 9 سالی هست که ندیدم...اونا که هم محلی ها و دوستای دوران دبیرستان و راهنماییم بودن اینجوری شدن پس طریق اولی بچه های دانشگاهمون که هر کدوم از یه شهری هستن زودتر فراموش میشن و به قول دوستم "احمد" «فید» خواهند شد.

جالب اینجاست که "احمد" آگاهانه و یا ناخودآگاه فعل "فِید شدن" رو به کار می بره که لازمه نه فعل "فِید کردن " رو که متعدیه یعنی نیازی نبست که ما دوستامون رو فراموش کنیم بلکه اونا خود بخود در گذر زمان فراموش خواهند شد.

 


[ چهارشنبه 92/3/8 ] [ 2:48 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

شاعر ، روزنامه نگار و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دیشب از دست شما سایه خود را کشتم/ من روانی شده ام سر به سرم نگذارید
موضوعات وب