سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مطلب...
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

 

(1)

اولین بار محمد را توی مشهد دیدم با بچه های به اصطلاح فعال فرهنگی دانشگاهشون اومده بودن اردو رفته بودم به میلاد سر بزنم اونجا بود که با محمد اشنا شدم.چیزی که بعد ها باعث شد دوستی مون عمیق تر بشه مجله فراسو بود من اون موقع تو مجله فراسو کار می کردم باید مجله را تا 14 فرودین اماده می کردم تعطیلات عید بود و در به در دنبال یکی میگشتم که بتونه صفحات داخلی مجله را طراحی کنه. محمد بهترین گزینه بود این بهانه ای شد برای اشنایی بیشتر و سر اغاز یه دوستی صمیمانه و عمیق البته دوستی من و محمد خیلی پیشتر شروع شده بود همون موقع که از بین اون همه فعال مثلا فرهنگی فقط از محمد شماره گرقتم همون موقع فهمیدم که چقدر بچه با استعدادیه و بعد ها چقدر میتونه کمکم کنه آخه من تو استعداد یابی خیلی بی نظیرم

محمد دانشجوی مهندسی برقه . البته رییس انجمن پی ال اس  (PLS)  (این یکی را هنوز سر در نیاوردم چیه احتمالا باید یه انجمن مخفی باشه!!!!)هم هست 12 سال مدرسه درس خونده 2 سال هم دانشگاه رشته برق تازه از کلاس اول ابتدایی هم درس معارفش را خوب خونده و خیلی هم خوب یاد گرقته همیشه نمره 20 می گرقته البته اسنادش هم موجوده!!!!همه مدراکش را هم داره از کامپیوتر خیلی سر در میاره مخصوصا توی ورد   (WORD)که خیلی سر رشته داره تازه کارهای طراحی مجله را خیلی خوب انجام میده توی طراحی لوگو و سایت هم تبحر خاصی داره ولی با همه اینها وبلاگ نویسه فکر میکنه وبلاگ نویسی یه شغله همه اینها به کنار توی تعطیلات عید هم به عنوان امدادگر سازمان جوانان هلال احمر مسافران نوروزی را هدایت می کرده هر چند خودش دوست نداره کسی هدایتش کنه

خلاصه اینکه محمد خیلی باسواده . به هر حال سوادچیز خیلی خوبیه ادمی که سواد نداشته باشه کوره اینو همیشه مامان بزرگم میگه

(2)

مامان بزرگم خیلی پیره مثل آفتاب لب بومه (هر چند عمر دست خداست)سواد نداره به قول خودش کوره چون بی سواده از اعداد و ارقام هم سر در نمیاره یادمه زلزله بم که اومده بود پیش یکی از اشناهامون نشسته بود از زلزله تعریف می کرد برگشت گفت ننه جان زلزله بم خیلی شدید بوده یک دقیقه , دودقیقه که نبوده 12 ثانیه بوده بنده خدا فکر میکنه 12 ثانیه از دو دقیقه بیشتره یه بار هم یادمه اون موقع که هنوز یارانه ها را هدفمند نکرده بودند یعنی 16 , 17 سال پیش میخواست ا ز این میوه فروشایی که با گاری توی کوجه و خیابون میوه میفروشن خیار بخره برامون خیار شور درست کنه به فروشنده گفت اقا خیار کیلویی چنده طرف گفت 28 تومن مامان بزرگم برگشت گفت نه اقا 28 تومن گرونه اگه 30 تومن میدی میخرم ولی 28 تومن نمیخوام بنده خدا فکر میکرد 28 تومن از 30 تومن بیشتره چکارش میشه کرد بیسواده دیگه البته تقصیر هم نداره میگه زمان اونا درس و مدرسه نبوده که. کسی نمیتونست مدرسه بره .پسرا نمیتونستن چه برسه به دخترا البته نیازی هم به این کار نبوده چون اون موقع همه کارهای ما را خارجی انجام می دادند از راه آهن و کشیدن ریل بگیر تا نیروگاه برق و صنعت نفت و خیلی چیزهای دیگه همش دست خارجیا بوده بعد هم نهضت سواد آموزی اومد دیگه درس خوندن و سواد یاد گرفتن از اونا گذشته بود.

تازه اینا که چیزی نیست مامان بزرگم همیشه واژه ها را اشتباهی میگه مثلا به محرومیت زدایی میگه محرومیت زایی .همین چند روز پیش می گفت خدا اقای رییس جمهور را برای ما حفط کنه گفته با هدفمند کردن یارانه ها میخواییم محرومیت زایی کنیم

(3)

مامان بزرگم همین چند روز پیش خبر اختلاس سه هزار میلیارد تومنی را از تلویزیون شنیده بنده خدا نمیدونه اختلاس چیه . به اختلاس میگه التماس میگه سه هزار از بانک التماس کردند اون معنای میلیارد و میلیون واین چیزا را نمیدونه بیشترین پولی که تا حالا تو عمرش دیده همین یارنه های نقدیه که به حسابش میریزن تازه اونم باید یه چیزی بذاره روش قبضاشو پرداخت کنه فکر می کنه سه هزار میلیارد تومن از 45 هزار تومن یارانه نقدی کمتره اخه اون فقط به سه و 45 نگاه میکنه نمیدونه هزرا بیشتره یا میلیون یا میلیارد تقصیری هم نداره از اعداد و ارقام سر در نمیاره دیشب میگفت ایلیا جان مگه این بندگان خدا یارانه 45هزار تومنی کفاف زندگیشونو نمیده که رفتن به خاطر سه هزار به بانک التماس کردند اخه سه هزار چیه که بری به خاطرش التماس کنی بعد ش ادامه میده خب البته شاید تقصیر نداشتن اخه این روزا خرج زندگی خیلی رفته بالا میری از بانک وام هم بگیری به خاطر پونصد هزار تومن کلی باید اینور و اونور برنی و ضامن بیری چاره ای نداری باید بری به خاطر سه هزار میلیارد بیقتی به پاشون والتماس کنی تازه اخرشم این میشه که میان تو تلویزیون آبروت را میبرن که رفتی به خاطر سه هزار میلیارد التماسشونو کردی.

(4)

محمد اما از اعداد و ارقام خیلی سر در میاره اون هیچ واژه ای را اشتباهی نمیگه برخلاف مامان بزرگم که از هیچی سر در نمیاره از خیلی چیزا سر در میاره کامپیوتر میدونه اینترنت میره تازه فیلتر شکن هم استفاده میکنه تازه توی فیس بوک هم عضوه یه سره هم تو گوگل پلاسه بخلاف من که از این چیزا سر در نمیارم گفتم که محمد رفیق خیلی خوبیه کلیبه من سود میرسونه همین چند روز پیش لب تابمو درست کرد تازه باهاش میتونم برم بیرون با هم پیتزا بخوریم ماشروم برگر بخوریم و خیلی جاهای دیگه میتونیم بریم درباره خیلی چیزا هم میتونه کمکم کنه از جمله همین اختلاس سه هزار میلیارد تومنی اگه اون نبود من نمیتونستم بفهمم سه هزار میلیارد تومن یعنی چقدر اخه منم از اعداد و ارقام زیاد سر در نمیارم بالاخره بخشیش هم ارثی دیگه. همین چند روز پیش باهاش رفتم بیرون پیتزا بخوریم میگه ایلیا میدونی سه هزار میلیارد یعنی چقدر میگم خوب نه من تا حالا بیشرین پولی که دیدم همین 45 هزار تومن یارانه نقدیه که هر ماه دولت تو حسابمون میریزه تازه اونم این ماه قطع شده میگن مدارکتون مشکل داره ابته یه بار هم پونصد هزار تومن وام گرفتم بعد از کلی دوندگی و اینور واونور زدن ده بارشو وثیقه گذاشتم اینا بیشترین پولیه که تا حالا دیدم  میگه من نشستم حساب کردم اگه یه نفر از روز اولی که به دنیا میاد روزی صد میلیون تومن در امد روزانه داشته باشه بعد از هشتاد و سه سال و سه ماه و سه روز جمع در آمدش میشه سه هزار میلیارد  تومن یه دفعه مخم سوت میکشه میگم خب حالا چه شغلی هست که یه نفر میتونه توش درروز صد میلیون در امد داشته باشه تازه اونم هر روز تازه اونم از اولین روز زندگیش تازه اونم از... و خیلی تازه های دیگه تازه کیه با این وضعیت افزایش مرگ و میر بتونه تا 83 سال عمر کنه و...

 اشتهام کور شده لقنه پیتزا گیر میکنه تو گلوم محمذ میگه ایلیا زود باش پیتزاتو بخور میخوایم بریم دیرمون شده ها چقد یواش غذا میخوری نگاه میکنم به سقف کافی شاپ میگم راستی محمد نظرت راجع به این سقفه چیه قشنگه نه ... راستی اسم عطرت چیه؟... چقدر بوش خوبه...راستی اون ترانه اسمش چی بود همیشه میخوندی ؟...چه لاک خوش رنگی... چه ارایشی... عجب دوس دختری...

(4)

چند روز پیش که داشتم با محمد صحبت میکردم بازم بحث اختلاس پیش اومد میگه چرا تو وبلاگت چیزی راجع به این ننوشتی ؟ میگم خب بنویسم که چی بشه؟حالا فرض کن نوشتم بعدش چی ؟چه اتفاقی میفته این همه ادم مگه مینویسن چه اتفاقی میفته؟ این همه ادم هم که نمیسن چه اتفاقی میفته ؟ منم یکی از اونایی که نمی نویسن مگه اون قبلیه نبود که به بیشتر نماینئگان مجلس ششم پول داده بود اخرش چی شد؟ همون رییسشون گفت اگه من نمیگرفتم یکی دیگه میگرفت ... امام به من اجازه داده بود بگیرم...تازه یه چیزی هم از مردم طلبکار شد که چرا بهش رای ندادنداصلا این چیا به من چه ربطی داره...تو نفست از جای گرم بلند میشه به ما همین 45 هزار تومن یارانه نقدی را بدن از سرمون هم زیاده چکار به این کارا داریم ... راستی جمعه بازی استقلال – پرسپولیس بود میدونید چند چند شدند؟ استقلال 2 به هیچ برنده شد

 


[ یکشنبه 90/6/27 ] [ 4:33 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

(1)

همین چند وقت پیش رفتم وبلاگ سید حسن مبارز( یکی از شاعرای خوب کشور)دیدم یه شعری تو وبلاگش گذاشته تقدیم به محمدحسین انصاری نژاد( که این هم یکی از شاعرای خوب کشوره) که اینجوری تموم میشه

سلام گرم مرا می رساند این نامه

به پیشگاه محمد حسین انصاری

خیلی خوشم اومد گفتم حالا که سید حسن مبارز برای دوستش شعر میگه مگه من چی از اون کمتر دارم که نتونم بریا دوستم شعر بگم.پیش خودم گفتم خوب حالا برای کی شعر بگم.حساب کتاب کردم گفتم خب دارم زحمت می کشم شعر میگم برای یکی بگم که ارزشش را داشته باشه و کی بهتر از دوست عزیزم میم میم جیم.هم آدم خوبیه همین که خیلی دوستش دارم و زحمتم هم هدر نمیره. خلاصه با کلی ذوق نشستیم کلی فکر کردیم تا تونستیم یه شعر براش بگیم . البته اینو بگم که قبلا _اینکه میگم قبلا منظورم اون زمانای خیلی قدیم که هیچ کدوم از ما یادمون نمیاده نه همین چند سال پیش_شاعرا میرفتن شعر میگفتن برای یکی و کلی هم صله می گرفتن از سکه طلا گرفته تا خلعت _یعنی لباس فاخر_البته این مال خیلی قدیمه والا الان دیگه این چیزا رسم نیست و شاعرا اصلا اهل این حرفا نیستن وگرنه مرتضی امیری اسفندقه نمیومد بگه:

نه تو شاهی و نه ما شاعرک درباریم

ننگمان باد و مباد از صله صحبت بکنبم

خلاصه ما رفتیم برای این دوستمون شعر گفتیم و ابته مثل شاعرای قدیم ازش صله هم نخواستیم فقط چون دوستش داشتیم براش شعر گفتیم بعد با کلی ذوق و شوق اومدیم تو وبلاگمون گذاشتیم  کلی هم ادم خبر کریدم بیان بخوننش که پز بدیم بله ما هم برای دوستمون شعر گفتیم بعدش رفتیم اس ام اس دادیم به دوستمون که برو شعرو تو وبلاگ بخون و کلی حال کن اما نگو این دوست ما نه تنها صله به ما نداده بلکه به جای تشکر اومده با کلی فیس و افاده کامنت گذاشته _نه اینکه زنگ بزنه یا اس ام اس بده_ که ای بابا ایلیا جان این شعر ما را چرا تو وبلاگت گذاشتی فی الفور برو پاکش کن و البته ما هم چون خیلی دوستش داشتیم بلافاصله اطاعت امر کردیم و شعر را پاک کردیم اما اخه این رسمشه. والا ادم می مونه چی بگه...

(2)

مدتهای زیادیه که اصلا نه حوصله دیدن تلویزیون دارم و نه پیگیری اخبار اما همین چند شب پیش  از سر بی حوصلگی پای تلویزیون نشستم ببینم توی این مملکت چه خبره . دیدم  اخبار داره کنفرانس خبری مدیر عامل_شما بخونید رییس_ بانک صادرات را نشون میده گفتم گوش بدم ببینم چی میگه نکنه میخواد دوباره از وام و سود بانکبی و سپرده و... حرف بزنه شایدم یارانه ها را میخوان زیاد کنن دیدم نه بابا این خبرا نیست دیگه اینا قدیمی شده اخبار جدید تری داره به گوش میرسه. مدیر عامل داره درباره اختلاس 3 هزار میلیاردی بانک صادرات صحبت میکنه. ا.نوقت جالب اینجا بود که اختلاس کنندگان رفتن با این پول بانک زدن چند تا کارخونه خریدن و خلاصه کلی توی مملکت سرمایه گذاری کردن و به اشتغالزایی کمک کردن_حالا یکی هم پیدا شده تو مملکت اشتغالزایی کنه میرن دستگیرش میکنن_ پیش خودم گفتم حتما الان مدیر عامل به خاطر این افتضاحی که توی مجموعه اش افتاده میخواد از ملت عذر خواهی کنه اما نه تنها این کار رو نکرد بلکه از رسانه ها گله کرده که چرا این خبر را پخش کردن و بانک صادرات را مورد اتهام قرار دادن فقط این بانک نیست که هفت بانک دیگه هم توی این کار دخیلن چرا نرفتن یقه اونا را بگیرن. خلاصه من یه لحظه فراموش کردم که بابا دارم تو مملکته ایران زندگی میکنم و اینجا ظاهرا تنها چیزی که معنا نداره عذر خواهی از مردم و پاسخگویی به اوناست تازه این همه اتفاق میفته و کلی حق ملت ضایع میشه بعد این ماییم که یه چیزی بدهکار میشیم این جا اوضاع اینطوری دیگه کاریش هم نمیشه کرد

البته تقصیر خودمون هم هست یه زمانی یه بنده خدایی که مربی تیم ملی بود تیم را از جام جهانی حذف کرد بعد اومد 5 ساعت تو تلویزیون اراجیف به خورد ملت داد که من حقمو میخوام الانم که داریم تو ورزشگاه تشویقش می کنیم تا وقتی اوضاع اینجوریه چه توقعی میشه داشت...

(3)

یه بنده خدایی میره مغازه بقالی میگه ببخشید آقا خیار شور دارید صاحب مغازه که مدتها تو مغازه نشسته بوده و از نداشتن مشتری و مگس پروندن حوصله ش سر رفته بود با کلی ذوق و شوق از جاش میپره و میگه بله جونم داریم چقدر بدم خدمتتون؟ طرف مقابل هم دو تا خیار _البته از نوع سالادیش_ از تو جیبش _که معلوم بوده خیلی بزرگه چون اگه کوچیک بود که خیار سالادی توش جا نمیشد_ در میاره و میگه پس لطف کنید اینا را  برام بشورید...

حالا این گفتم تا یه حکایتی براتون تعریف کنم قبلش یادم بود چی میخوام بگما ولی نمیدونم چی شد که یهو یادم رفت تازگی اونقدر دلمشغولیهام زیاده که خیلی راحت هر چیزی را فراموش می کنم

حالا مگه چه اتفاقی افتاده حکایت این را هم مثل قبلی خودتون پیدا کنید ببنید با چی می تونید تطبیقش بدید اگه هم نتونستید دیگه مقصر خودتون هستید به من چه ربطی داره...؟

پی نوشت:

عنوان این مطلب مصرعی از شعر مرتضی امیری اسفندقه


[ یکشنبه 90/6/20 ] [ 1:20 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

به درخواست دوست عزیزم این پست حذف شد

.......................

.................................

....................................


[ شنبه 90/6/19 ] [ 11:57 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

(1)

دیروز یکی از همکلاسی های سابقم را دیدم سال سوم راهنمایی همکلاسیم بود.من رفتم اول دبیرستان اون هنوز سال سوم راهنمایی بود. رفتم دوم دبیرستان اون هنوز سوم راهنمایی بود. رفتم سوم دبیرستان اون هنوز سوم راهنمایی بود رفتم دانشگاه اون هنوز سوم راهنمایی بود. تا اینکه یه بار باباشو دیدم که گفت ناصر قبول شده دانشگاه. بابای خیلی پولداری داشت حسابدار شرکت بود.دیروز که دیدمش ازدواج کرده بود یه ماشین زانتیا هم زیر پاش بود لیسانشو هم گرفته بود کار مناسبی هم داشت خونه هم خریده بود من اما ده ساله دارم درس میخونم هنوز نه کاری دارم نه خونه ای نه در آمدی و البته هنوز هم مجردم خیلی هم درس خون بودم همیشه شاگرد اول بودم دانشگاه هم همیشه جزو دانشجویان ممتاز بودم.

یاد حرفای چند روز پیش یکی از دوستام افتادم بحث دروغ بود نمیدونم چی شد یه دفعه حرف یکی از دوستام شد که همیشه به دروغ می گفت باباش فلان و بهمانه  رفیقم گفت "گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل"

(2)

"الان ساعت 6 بعد از ظهره. از ساعت 2 اینجا نشستم منتظرم نانوای ده بالایی برامو.ن نو بیاره. در هفته دوبار میاد سه شنبه و 5 شنبه نمیدونم چرا امروز دیر کرده... زمان ارباب تا یه ماه از پاییز رفته از باغا انگور میچیدیم و شیره می پختیم اما الان... یادش بخیر اون سالا هر تابستون 20 تا کارگر میگیرفتیم برای درو... 300 تا 400 خروار گندم درو می کردیم ... ن.ن محلی میخوردیم ...وقتی میخواستی از رودخونه وسط روستا رد بشی اونقدر جریان اب تند بود که ته دلت خالی می شد... اما حالا چی؟ همه باغا خشک شده دیگه کسی توی روستا پیدا نمیشه... دیشب گوسفند مشدی عین الله را دزدیدند از بس معتاد توی ده زیاد شده...والا چی بگم..."

اینا بخشایی از درد دلهای یه پیرمرده روستاییه. دیروز رفته بودمن روستای زادگاهم خیلی تغییر کرده بود. خیلی چیزا عوض شده بود نسبت به 20 سال پیش که رفته بودم. خیلی خونه ها خراب شده بودن.

پیرمرد کلاه کاموایی را که روی سرشه بر میداره و دستی به موهای نقره ایش میکشه. خوشحاله از اینکه یه بچه شهری دیده و کسی که میتونه باهاش صحبت کنه. به هر حال مردم اونقئر بی حالن که حال و حوصله شنیدن حرفای همدیگه رو هم ندارن. پیرمرد دوباره اه بلندی از ته دل می کشه و میگه یادش بخیر زمان ارباب...

(3)

می شکند چنار کهنسال

وقتی خم می شود تا

علفی خرد را ببوسد*

...

پی نوشت:

* شعر از: مجید رفعتی


[ چهارشنبه 90/6/16 ] [ 1:39 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

(1)

میگن یه بنده خدایی همیشه مردم را نصیحت میکرد که نرید تو باغ مردم و میوه هاشون را بخورید چون حرامه و باید توی اون دنیا تقاص پس بدید و عذاب میشید یه روز خودشو میبینن که توی بوستان یکی دیگه نشسته داره هندونه می خوره بهش میگن مگه تو نگفتی میوه های  دیگران را نخوریم حرومه طرف برمیگرده میگه چرا گفتم ولی من هندونه را به خاطر خنکیش میخورم نه به خاطر حلال و حرامیش

حالا حکایت ماست ، چند وقت پیش کتابی میخوندم در باره پیشرفت نکنولوژی و رابطه اون با اسلام نویسنده محترم بعد از کلی استدلال به آیات و روایات در برابر کسانیکه برای استفاده از تکنولوژی به آیات و روایات استناد می کنن گفته بود خوب اگه مثلا برق خوب بود که حضرت علی برق را اختراع میکرد یا مثلا اگه هواپیما خوب بود که حضرت علی هواپیما اختراع میکرد و قس علیهذا یعنی هر چیزی را با این میتونید قیاس کنید مثلا بگید اگه اینترنت خوب بود که حضرت علی اینترنت اختراع میکرد و... خوب حالا چون حضرت علی اینا را اختراع نکرده پس یعنی خوب بوده البته توی یکی از جلسات سخنرانی همین اقا ازش پرسیدم خوب اگه هواپیما و اینترنت و ... بده پس چرا شما با شتر مسافرت نمیکنید یا نامه هاتون را با کبوتر نامه بر نمیفرستید یا اینکه چرا تو خونتون از شمع و روغن برای روشنایی استفاده نمیکنید و... که ایشون در جواب گفتن اینا مثل گوشت خوکه و ما از روی ضرورت باید از اینا استفاده کنیم البته من نمیدونم این چه ضرورتیه که از ابتدای زندگی ما تا موقع مرگ باید باهاش مواجه باشیم

حالا تصورش را بکنبد اگه اسلام خوردن گوشت خوک را در مواقع ضرورت حلال نکرده بود الان چه وضعی تو جامعه برقرار بود یه سری ادما را میدی که یدفعه با شتر تو خیابون میومدن جلوی ماشینت ... وای  چه ترافیکی میشد ... حسابشو بکنید به جای این همه ماشین مثلا شتر یا اسب و الاغ بود ... اونوقت به جای سهمیه بندی بنزین باید علوفه را سهمیه بندی می کردن... وای... تص.رش را بکنبد مثلا سهمیه علوفه یه الاغ بیچاره تموم میشد اونوقت باید از گرسنگی اونقدر عر عر میگرد تا بمیره...تازه کلی هم آلودگی صوتی توی جامعه ایجاد میکرد... حتما با خودتون فکر می کنید چه بلبشویی به پا میشد...

(2)

5 شنبه گذشته که امتحان درس ... داشتم درمانده و مستاصل مونده بودم که چطوری توی این ماه رمضون و گرسنگی و بی حالی و وقت کم 300 صفحه جزوه را که خط به خطش مطلب داره را باید بخونم در همین گیر ودار یکی از بچه های کلاس یکی برگه سوال امتحانی برام اورد که برای ترم پیش بود گفت بیا همین سوالا را بخون 30 تا سوال تستی استاد 8 سال داره تو داتشگاه همین سوالا را میده منم که حوصله درس خوندن نداشتم گفتم به ریسکش می ارزه نهایتا این درس را قبول نمیشم مبمونه برای ترم های دیگه به هرحال همیشه که نباید همه واحد ها را پاس کرد گاهی اوقات نیازه چند واحدی هم بقتی ببینی چه مزه ای داره

سر جلسه که نشستم از تعجب داشتم شاخ در میاوردم فقط تاریخ امتحان تو برگه تغییر کرده بود وگرنه سوالا با ترم قبل مو نمیزد

نتیجه علمی : همیشه سعی کنید درساتون را با اساتید با تجربه و مسن انتخاب کنبد سه تا ثمره داره اولا معمولا چون کم حوصله و خسته هستن معمولا 3 ، 4 جلسه ای تو ترم کلاس نمیان

دوما چون حال و حوصله طرح سوال ندارن همیشه سوالاشون تکراریه

سوما چون حال و حوصله تصیح برگه ندارن معمولا به همه نمره بالای 17 میدن

(3)

به علت اینکه این دو روز سه تا امتحان سخت دارم از نوشتن مطلب سوم و چهارم معذورم ان شاءالله پست های بعدی جبران کنم

 

 

 


[ شنبه 90/6/5 ] [ 11:21 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

شاعر ، روزنامه نگار و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دیشب از دست شما سایه خود را کشتم/ من روانی شده ام سر به سرم نگذارید
موضوعات وب