ادامه مطلب... | ||
(1) اون قدیما که دبستان می رفتم از یه درسی خیلی بدم میومد و اونم انشا بود چون معلم ها همیشه موضوعات تکراری و مزخرفی به ما می دادند اول سال که می رفتیم مدرسه موضوع انشا این بود که تابستان خود را چگونه گذراندید؟ ما هم تابستونی نداشتیم که چه جوری بگذرونیم. اصلا نمیدونستیم تعطیلات یعنی چی؟ فقط تابستون که می شد مست و سر خوش کله سحر که از خواب بیدار می شدیم میزدیم به کوچه . آخر شب هم که میومدیم خونه مثل مرده میفتادیم. نه صبحونه می خوردیم ، نه ناهار حالی مون بود نه شام.بابا مامانمون هم که از خداشون بود مثل الان نبود که دولت بهمون یارانه بده و کلی پولدار بشیم.همینکه صبح تا شب تو کوچه ویلون بودیم کلی خوش به حال بابا و مامانمون می شد . آخه خیلی وقتا نه ناهار داشتیم نه شام. فقز و بد بختی بود دیگه.میخواستند چکار کنند بنده خداها. ما را می فرستادن توی کوچه ویلون بشیم سرمون گرم بشه و گرسنگی و تشنگی حالیمون نشه.این وضع کل تابستونمون بود. اینا را چه جوری تو انشامون می خواستیم بنویسیم . نمی شد که...یا بهمون موضع انشا می دادن که اتاق خودتون را توصیف کنید. اتاقی نبود که بخواییم توصیف کنیم یه زیر زمین داشتیم به ابعاد سه در چهار 12 تا بچه قد و نیم قد توش زندگی می کردیم.آخه اینا را چه جوری میخواستیم برای دیگران توضیح بدیم (2) به خاطرهمین مجبور بودیم برای اینکه پیش دوستای دیگه مون ابروریزی نشه میرفتیم توی رویا و خیالات برای خودمون خاطره درست می کردیم که اره ما تابستون مسافرت رفتیم مثلا فلان جا و کلی منطقه خوش آب و هوا تصور می کردیم و توضیح و شرح می دادیم یا برای خودمون یه خونه شیک و بزرگ و ویلایی تصور می کردیم و کلی دربارش شرح می دادیم. در نتیجه کم کم این موضوع باعث شد که قوه خیال و وهممون قوی بشه... (3) یکی دیگه از این موضوعات که خیلی ازش متنفر بودم این بود که دوست دارید در آینده چکاره شوید؟ آخه ما که برای خودمون آینده ای متصور نبودی که بخواییم چکاره بشیم یا نشیم. آخه توی این دوره زمونه کی میتونه برای خودش اینده متصور بشه که مآ دومیش باشیم. ولی خوب همونطور که توضیح دادم نوشتن انشاها و خاطرات جعلی در باره چگونگی گذراند تابستان کمک کده بود که قوه خیال پردازی مون تقویت بشه . یادمه یه بار که موضوع انشامون این بود که دوست دارید در آینده چکاره شوید اونقدر این قوه خیال پردازی روی من تاثیر گذاشته بود که نوشته بودم دوست دارم در آینده رییس جمهور بشم تا بتونم تابستون مسافرت برم و تفریح کنم و پولدار بشم . معلم انشامون هم هاج و واج مونده بود که آخه مگه رییس جمهوری مدرسه است که تابستون و زمستون داشته باشه و البته کلی خوشحال بود که شاگرد جاه طلب و بلند پروازی مثل من داره. (4) البته کم کم گذر ایام به من ثابت کرد که آدم متناسب با توانایی های خودش آروز کنه و خیال پردازی کنه چون آروزهای بزرگ برای آدمای بزرگه و ما هم چون از بچگی توی این جامعه اونقدر تو سرمون زدند و تحقیرمون کردند که کوچیک موندیم به خاطر همینم باید آروزهای کوچیک داشته باشیم. (5) از اونجایی که از بچگی یاد گرفتم پله های ترقی را یکی یکی طی بکشم چون چند تا چند تا خیلی زحمت داره و ممکنه آدم با سر واژگون بشه و مخش متلاشی بشه به همین خاطر یکی از آرزوهام اینه که بشم دربان دانشگاه. حالا میگید چرا؟؟؟؟؟؟ علتش اینه که توی دانشگاه ما وقتی قراره تغییر وتحولی صورت بگیره کسی که دربان دانشگاست میشه مسول خشکشویی، مسئول خشکشویی یهو میاد میشه مسول سلف بعدش می بینی مسول سلف شد مسول امور دانشجویان خارجی ، از اونطرف یهو می بینی که مثلا فلانی شد معاون امور فلان. خب خدا را چه دیدی! منم اگه از همین دربانی شروع کنم شاید 10 یا 20 سال دیگه بتونم به ریاست دانشگاه برسم با این وضعی که داره پیش می ره هیچ چیزی بعید نیست. (6) راجع به این گفتم که توی بچگی که خیلی کوچیک بودیم آروزهای بزرگ داشتیم اما جبر زمانه ما را به سمت آرزوهای کوچیک کشوند ولی بد بختی اینجاست که به این ارزوهای کوچیک هم نمیتونیم برسیم. مثلا از اون ترم اولی که دانشگاه اومدم آروز داشتم که فقط فقط برای یه بار بتونم اولین نفری باشم که توی سلف کارت می زنم و غذا می گیرم اما از بخت بد هر بار که نرفتم سلف!!!!!!!!!!(یعنی رفتم) یه چند نفری جلوتر از من اونجا بودن . تازه بعد از 5 ترم یه بار هم که کلی از کلاس و نماز اول وقت و کارام زدم ساعت ده و نیم رفتم پشت در سلف وایستادم تا ساعت یه ربع به دوازده بشه بتونم اولین نفر کارت بزنم بازم میبینم که سه ، چهار نفری از من جلوتر کارت زدند (بچه های سلف را منظورمه)حالا تصمیم گرفتم برم با مسئول سلف طرح دوستی بریزم بلکه بتونم با پارتی بازی اولین کسی باشم که توی سلف کارت می زنم لااقل به یکی از هزاران آروزی کوچیک و بزرگی که داشتم برسم. [ جمعه 90/9/25 ] [ 4:32 عصر ] [ ایلیا ]
[ دیدگاه () ]
به نام خدا و باسلام استاد درس جزای اختصاصی مون - حفظه الله- امروز سر کلاس حرف جالبی می زد می گفت بزرگترین مشکل بشر ناشی از اینه ک نمیتونه ببخشه میگفت اگه یه روز قاضی شدید یا استاد دانشگاه شدید یا اینکه صاحب قدرت شدید از قدرت خودتون سوء استفاده نکنید . نکنه یه وقت به خاطر اینکه یه دانشجو سر کلاس چیزی بهتون گفت باهاش با کینه و عداوت برخورد کنید چون ممکنه این کار باعث بشه که اینده اون جوون دانشجو را نابود کنید [ سه شنبه 90/9/1 ] [ 8:52 عصر ] [ ایلیا ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |