سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مطلب...
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

به نام خدا و با سلام

(1)

"من هیچ وقت نخواستم توی زندگی کسی را دوست داشته باشم چون دوست داشتن واقعا دردسر داره وقتی کسی را دوست داشته باشی دیگه میخوای اون فقط مال خودت باشه نمیتونی با یکی دیگه ببینیش میخوای همیشه پیش تو باشه همیشه دلهره داری که نکنه از دست بدیش اگه با یکی دیگه ببینیش حسادت میکنی این تازه یه ور قضیه است از یه طرف دیگه نه میتونی بهش بگی دوستش داری و نه میتونی نگی چون اگه بگی باعث میشه پیش اون تحقیر بشی کوچیک بشی ارزش و اعتبارت را از دست بدی اگه بهش نگی هم خیلی سخته درد اوره که کسی را دوست داشته باشی و نتونی بهش بگی به خاطر همین هم دوست داشتن چیزی جز رنج و عذاب نیست به همین خاطره که همیشه سعی کردم کسی را دوست نداشته باشم"

اینها حرفای یکی از همکلاسیامه که در جواب سوال من که ازش پرسیده بودم تا حالا کسی را تو زندگیش دوست داشته بیان شده

(2)

اصلا نویسنده و ناشر به چه حقی توی صفحه اول کتابشون می نویسند که حق چاپ محفوظ است اونا چه حقی دارند که این کارو انجام بدن ناشر روی کتاب سرمایه گذاری کرده که کرده به درک جونش در بیاد سر مایه گذاری نکنه به ما دانشجوها چه ربطی داره مگه ما ضامن برگشت سرمایه ناشر هستیم اگه واقعا به دنبال کسب روزیه حلاله بره عملگی کنه و عرق بریزه آجر بندازه بالا و پول در بیاره نویسنده هم همینطور به ما چه ربطی داره که کلی از وقتش را گذاشته برای نوشتن کتاب مگه ما ضامنیم به درک میخواست این کارو نکنه حالا که چی ناشر کلی پول به نویسنده میده تا کتابو ازش بخره یبعد کلی هم سرمایه گذاری می کنه که کتابو چاپ کنه اونوقت من دانشجو برم کتابو بخرم که سرمایش برگرده؟ به من چه مگه من گفتم بره این کارو انجام بده که حالا پولشو از من میخواد وقتی فقط 30  یا40 صفحه از یک کتاب 150 صفحه ای را استاد درس میده و فقط همون قدر تو امتحان میاد چکاریه که من برم اصل کتابو بگیرم؟ دو دقیقه تا تایپ و تکثیر دانشگاه میرم کپی میگیرم بر میگردم کی حوصله داره بره تو کتاب فروشی دنبال کتاب بگرده ؟ هر کی هم از من انتقاد کنه و بگه چرا این کارو میکنم و کارم از نظر شرعی و اخلاقی درست نیست نه اخلاق می فهمه نه شرع تازه توی دوران کودکی هم سر کوب شده و حالا هم عقده ای شده و یه جوری میخواد خودشو خالی کنه  کی گفته این کار اشتباهه و کسی که انجامش میده دیگران وظیفه دارن امر به معرف و نهی از منکرش کنن ؟ اصلا کی گفته این کار امر به معروف و نهی از منکره؟ امر به معروف و نهی از منکر برای اون خانمیه که میاد توی خیابون موهاش از زیر روسریش میزنه بیرون اگه نمیدونید برید بپرسید بعدا بیاید از من ایراد بگیرید به من چه شما توی دوران بچگی سرکوب شدید و حالا میخواید عقده هاتون را سر من خالی کنید مگه من چه گناهی کردم؟


[ پنج شنبه 90/2/29 ] [ 9:8 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خداو با سلام

(1)

این روزها تب بازدید از نمایشگاه کتاب به شدت بالا رفته و به نظر من بازدید از نمایشگاه برای هرکسی  اعم از اینکه اهل کتاب و مطالعه باشه یا نباشه از نون شب هم واجب تره چون اونایی که دنبال کتاب هستند بهترین جا برای پیدا کردن کتاب نمایشگاهه اونایی هم که دنبال چیزای دیگه ای هستندبازم نمایشگاه جای خیلی خوبیه سعی کنین این فرصت عالی را از دست ندین چون معلوم نیست تا سال بعد زنده بمونین و بتونین نمایشگاه برین ضمن اینکه ظاهرا امسال آخرین سالیه که نمایشگاه تو مصلی برگزار میشه و سال بعد قراره در یه مکان جدید برگزار بشه البته این طوری گفتن حالا تا چه حد امکان وقعش هست اون باید سر جاش بحث بشه

(2)

نمایشگاه کتاب امسال برای من فرصت خوبی بود تا افتخار مصاحبت با شاعرای خوبی از جمله دوست عزیزم سید محمد مهدی شفیعی سید حسن مبارز مرتضی حیدری ال کثیر و همچنین اساتیدی مثل علیرضا قزوه و عبدالرحیم سعیدی راد داشته باشم البته هر چند کوتاه بود ولی در همین نشستهای دو یا سه ساعته چیزای زیادی یاد گرفتم .

(3)

 امسال هم مثل سالهای پیش در زمینه شعر کتاب های زیادی عرضه شده بود اما هر ساتل اوضاع شعر بدتر میشه علیرغم رشد گمی متاب ها شعر و ناشرانی که کتاب های شعر چاپ می کنن اکثر قریب به اتفاق کتابا شعر ضعیفی بودن و مع الاسف کار به جایی رسیده که توی برخی غرفه شاعرای ... باید برای تبلیغ کتابشون و فروش اون مدتها وقت میذاشتن  و البته کار ها هم انوقدر ضعیف بود که آدم حیفش میومد پول پای این چیزا بده دیگه ببینید اوضاع چقدر وخیمه که مثلا شاعر معروفی مثل آقای ... برای تبلیغ کتابش باید بیاد تو غرفه... ساعتها سر پا وایسته اگر چه برخی ها میگن این کار احترام به خیلی عظیم طرفداراش هست ولی خوب کتابی که سه سال پیش با 2000 تیراژ امسال هم همون چاپش توی نمایشگاه عرضه شده یعنی توی این سه سال 2000 نسخه فرئش نرفته در موردش چی میشه گفت به هر حال بگذریم به قول معروف ان شاء الله که بزه

(4)

امسال البته در کنار نمایشگاه کتاب یه روز ی را هم مهمون بچه های دانشگاه اراک بودم و فرصتی بود تا ساعاتی را با دوستانت عزیزم میلاد تقوایی راد و میم میم جیم ( البته فکر نکین این جوری نوشتم طرف دختره به خدا باور کنین پسره ولی چون دوس داره اسمش را این جوری بنویسم اینجوری نوشتم ) و بچه های دیگه باشم که لحظات خاطره انگیز و خیلی شیرینی بودو همچنین فرصتی بود تا نمایش بانوی بی نشان که کار خیلی زیبایی بود و توسط بچه های دانشگاه  اجرا شد را ببینم واقعا کار خیلی قشنگی بود دستشون درد نکنه برای من که خاطره خیلی ماندگاری بود


[ سه شنبه 90/2/20 ] [ 11:6 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

دیشب یک شب خاطره انگیز و به یاد ماندنی توی دانشگاه بود و شور وحال عجیبی بر فضای دانشگاه حاکم بود شبی که شاید دیگه تکرار نشه  همه حس و حال عجیبی داشتند آخه دیشب توی دانشگاه مراسم وداع با دو شهید گمنام بود که پیکرهای پاکشون همین چند وقت پیش توسط گروه تفحص پیدا شده همه با شور و شوق جلوی در دانشگاه ازدحام کرده بودن و منتظر آمدن شهدا بودن همین که تابوتها را از ماشین سپاعه آوردند پایین خیلی بی اختیار شروع به گریه کردن تابوت ها را بردن توی اتاق بسیج و از همه خواستن که برن توی مسجد تا در مراسم شرکت کنند ولی بعضی ها اونقدر شوق داشتند که نمیتونستن یه لحظه هم از تابوتها جدا بشن هر کسی دلش می خواست حتی برای یه لحظه هم که شده زیر تابوت شهدا قرار بگیره .

بعد از یک مراسم تقریبا دو ساعته تابوت های شهدا روی دوش بچه ها برای تشیع تا کنار ضریح امام رضا حمل شد و بعد از مراسم روضه خوانی و سینه زنی و وداع آخر تابوت ها را دوباره توی همون ماشینی که اونها را آورده بود گذاشتند و برای دفن به دانشگاه بیرجند بردند

نوشیدن نور ناب کاری است شگفت

این پرسش را جواب کاری است شگفت

تو گونه یک شهید را بوسیدی

بوسیدن آفتاب کاری است شگفت

البته به همین مناسبت این غزل از آقای حامدی را تقدیم حضورتون می کنم

 

دید در معرض تهدید دل و دینش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را

رفت وحتی کسی ازجبهه نیاوردبه شهر
چفیه و قمقمه اش...کوله و پوتینش را

رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را!

استخوانهای نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را

ماند سردرگم و حیران که بگیردخورشید
زیر تابوت سبک یا غم سنگینش را!؟

بود ناچیزتر از آن که فقط جمجمه ای
کنـد آرام دل مـادر غـمگینـش را...

بازهم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت اگر چهره شیرینش را

شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را

ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز!
قصه یوسف و پیراهن خونینش را

کفن پاک تو سجاده، پلاکت تسبیح...
ابتدا بوسه ثواب است کدامینش را؟

پی نوشت

1- جالب بود وقتی شهدا را توی اتاق بسیج بردند یکی دو نفری زیر لب پچ پچ می کردند که بابا این جا هم رییس بازی شده شهدا مال همه هستن نه برای یه عده خاص اونا فکر می کردند که قرار نیست تابوت ها را توی مراسم بیارن ( قضاوت زود هنگام : چون تابوت ها را برده بودند اونجا تا گل بچسبونن)

2- دیشب ال کلاسیکو بود بعضی اومدن حاضریشون را زدند و رفتند تا ال کلاسیکو را از دست ندن چون ال کلاسیکو هم مثل همن اتفاق دیشب یه اتفاق بی نظیر بود از نظر اونها و ممکنه دیگه تا سالها  تکرار نشه

3- ...

4 - بعضی ها آخر مراسم به ته دیگش رسیدند اونا تازه متوجه شده بودن چه اتفاقی افتاده و اومدن تا لااقل برای تبرک هم که شده از پذیرایی آخر مراسم استفاده کنن البته بماند که اگه آخرش میرسیدی فکر می کردی انگار مراسم جشنی چیزی بوده جون معمولا بعد از این مراسمات و بعد از کلی گریه و زاری آدم اونقدر شارژ میشه که فقط میتونه بگه و بخنده!!!!!!!!

5- راستی تا حالا به این فکر کرذید که اونقدری که ذوق و شوق داریم تا تو ی این مراسمات باشیم و هر جور شده خودمون را متبرک کنیم و تلاش می کنیم تا برای لحظاتی هم که شده زیر تابوت شهدا بریم همخون قدر هم ذوق و شوق داریم راه شهدا را ادامه بدیم یا نه فقط  وقتی این مراسمات میشه شور پیدا می کنیم و بعدش همه چی یادمون میره

ا جازه  بدید من در  این مورد نظر ندم فکر کنم اگه یه نگاهی به دور برمون بندازیم  پاسخ این سوال روشنه

 

 


[ چهارشنبه 90/2/14 ] [ 9:4 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

واقعا دنیای عجیبیه ! کلی تلاش می کنی میری یه وبلاگ درست می کنی با اسم مستعار تا بتونی اونجا بدون هیچ دغدغه ای هر چی دلت خواست بنویسی ولی بعد از یه مدتی می بینی که همه دانشگاه فهمیدن که آره شاعر دیوانه فلانیه. ادم میمونه این بچه ها از کجا متوجه این مطلب شدن علم غیب دارن ؟ با اجنه ارتباط دارن؟ هر چی هست یه کمی مشکوکه . اینجا هم نمیذارن آدم راحت باشه و هر چی دلش می خواد بگه ... بابا لااقل بذارید یه جایی بتونم هر چی دلم میخواد بنویسم بذارید برای مدت کوتاهی هم که شده اونطوری که دلم میخواد و از چیزایی که دوست دارم بنویسم یکی میگه بابا این حرفا چیه که مینویسی برو  یه چی بنویس که به درد مردم بخوره یکی نیست بگه بابا این همه چیزایی که مینویسن و به درد مردم هم میخوره چه مشکلی را حل کرده که حالا مثلا نوشته های من بتونه شق القمر کنه.

اون یکی میگه بابا تو دیگه چه شاعری هستی چرا نمیری برای بحرین شعر بگی و بذاری تو وبلاگت ؟ حالا بر فرض هم که برای بحرین و یمن و اردن و ...هم شعر گفتم حالا این همه شعر گفته شده چه اتفاقی افناده که با شعر نگفتن من خللی در این کار پیش بیاد آخه چه فایده ای داره که من از یه طرف شعر بگم از یه طرف دیگه برم میلیون ملیون پول بریزم تو جیب این سعودی های ...( این قسمت چون بد آموزی داره حذف شده) تا برن باهاش مردم مظلوم بحرین را بکشن چه فایده ای داره برای بحرین شعر بگی و بعد تک تک کالاهایی را که توی زندگی مصرف میکنی مارک های شرکت های صهیونیستی باشه و به اونا کمک کنی ؟ البته نه اینکه فکر کنید که من این کار را بد میدونم ها نه اصلا این طوری فکر نمیکنم  اتفاقا این کارا لازم و ضروریه ولی میگم به جای این که فقط به این کارا بسنده کنیم یه کمی هم کارهای عملی تر و مثمر ثمرتری انجام بدیم.

(2)

فرض کنید توی اتاقتون توی خوابگاه نشستید و دارید مطالعه می کنید بعد دوستتون به شما زنگ میزنه و از شما دعوت می کنه تا باهم برید بیرون قدم بزنید بعد با تعجب به خودتون میگید چه جالب چی شده که اینا به فکر من افتادن بعد وقتی میایید دوستتون از شما می پرسه چقدر پول دارید ؟ و شما جواب میدید پول زیادی ندارید(بالاخره دوران دانشجویی این چیزا را هم داره) و اونا خیلی ناراحت میشن و قرار را کنسل می کنن. بعدش میرید و از یکی از دوستاتتون به اندازه کافی پول قرض می گیرید و سراغ دوستاتون میایید البته به اونها نمیگید که پول تهیه کردید و از اونا میخوایید که باهم برید و قدم بزنید اونها هم توی گوش همدیگه یه کمی پچ پچ میکنن و راه میفتن شما هم پشت سرشون ولی انگار نه انگار که شما هم دارید با اونا بیرون میرید ( به عبارت صحیح تر میخوان جیم بشن و شما را قیچی کنن) شما اصلا نباید به این مسئله فکر کنید که اونا شما را قیچی کردن بلکه به این فکر کنید که اونا نمیخواستن شما به زحمت بیفتید چون اینجوری شب راحت تر می تونید خوابید

(3)

...

(این سه تا نقطه برای قشنگیه اصلا به این معنا نیست که در این بخش نویسنده دست به خود سانسوری زده یه وقت از این فکرای بد نکنین ها اونوقت لولو میاد سراغتون و شما را میخوره پس بچه های خوبی باشین آفرین)

 


[ شنبه 90/2/10 ] [ 10:21 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

(1)

هر چی فکر میکنم نمیدونم این روزا با چه مطلبی باید وبلاگم را آپ کنم چیزی به ذهنم نمی رسه با اینکه موضوعات زیادی هست که میشه در باره اونا مطلب نوشت مثل کشتار شیعیان در بحرین یا مستند ظهور نزدیک است ( که البته این یکی خیلی قدیمی شده ) در باره فیلم جدایی نادر از سیمین و احراجی های 3 یا نمیدونم در رابطه با جلسات گروه فکر !!! کرسی های آزاد اندیشی!!!!! که شبا توی دانشگاهمون برگزار میشه و...

اما نمیدونم چرا هیچ کدوم از اینا نمیتونه بهانه ای باشه برای اینکه وبلاگم را بروز کنم حالا این همه مطلب راجع به این مسایل توی اینترنت هست کی میاد مطلب من را بخونه اصلا به فرض هم که راجع به اینا نوشتم و همه هم اومدن و خوندن و کلی هم لذت بردن آخرش که چی ...

(2)

یه کاری برای یه نفر انجام میدی و ازش میخوای که بین خودت و خودش و خدا بمونه کلی هم تاکید میکنی که هیچ کس چیزی از این ماجرا نفهمه البته مسئله خیلی مهمی هم نیست ولی فرداش می بینی کل دانشگاه فهمیدن الا خواجه حافظ شیرازی  بعد همینجوری می ری توی خیابون قدم بزنی خوصله نداری دیوار نوشته ها  را میخونی تا از بیحوصلگی در بیای یه دفعه چشمت به این جمله میفته المجالس بالامانه بعد یاد این میفتی که چقدر توی دین روی مسئله امانتداری و راز داری تاکید شده و چقدر خبر چینی و نمامی مذمت شده به این فکر میکنی که خوب خلی چیزا هست که توی دین تاکید شده ولی نسبت به اونا بی توجهی میشه حالا اینم روش مگه چه اتفاقی میفته .

(3)

وقتی هر چی اطراف خودت می گردی و چیزی را که دوست داری پیدا نمیکنی ناچاری که چیزایی را که پیدا می کنی دوست داشته باشی نمیدونم چرا این روزا بدیها را خیلی را دوست دارم به قول یکی از دوستام تازگیها استعداد عجیبی برای پیوستن به گروه های ...( اینجا را به خاطر اینکه بد آموزی داره سانسور کردم ) در من ایجاد شده . خدا را چه دیدی شاید من هم یه روزی یکی از اینا شده اینهمه آدم های بزرگ بودن که در مسیر چالش ها و فراز و نشیب های زندگی وقتی در معرض امتحان الهی قرار گرفتند دچار لغزش شدند و افتادن من که عددی نیستم

خدا آخر و عاقبت همه را ختم به خیر کنه به قول یکی از دوستام این بهترین دعا در حق هر کسی که دوستش داری این جمله ست

(4)

...

( این قسمت به علت نقص فنی در سیستم حذف شده) 

 


[ پنج شنبه 90/2/8 ] [ 10:42 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

شاعر ، روزنامه نگار و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دیشب از دست شما سایه خود را کشتم/ من روانی شده ام سر به سرم نگذارید
موضوعات وب