سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مطلب...
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

به نام خدا و با سلام

5شنبه ای که گذشت اردوی آموزشی تهران به خیر و خوشی تموم شد و من تونستم به لطف دوستانی که برای این اردو زحمت کشیدند تجارب گرانبهایی را کسب کنم که به مرور زمان در اختیار شما دوستان عزیز قرار میدم در این اردو من خیلی چیزا یاد گرفتم مهمترین چیزی که یلد گرفتم این بود که تهران اخلمد نیست و این مسئله ای بود که از آغاز اردو مسئولین برگزاری خیلی روش تاکید داشتند  و من از اونها خیلی تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادن تا این موضوع را که تهران اخلمد نیست متوجه بشم و البته دیگران هم توی این اردو این مسئله را خیلی خوب متوجه شدند

بین انسان و خوب و بد فرقی هست

در دریا بین جزر و مد فرقی هست

یک نکته ناب بشنو از مرزوقی

بین تهران و اخلمد فرقی هست

توضیح:

اخلمد نام منطقه ای خوش آب و هوا در مشهد هست و مرزوقی مدیر داخلی اردو

به نظر شما بین تهران و اخلمد چه فرقی میتونه باشه فکر میکنم تا زمانیکه این دوره آموزشی را که ما رفتیم شما نرید متوجه این فرق نمیشید پس بیخودی تلاش نکنید فرقشون را بدونید

مسئله دوم این بود که این طرح با بقیه طرح هافرق داره و این مسئله هم از اغاز بسیار مورد تاکید بود وهمون مسئله ای را که در بالا گفتم یعنی تا این طرح را نرید فرقش را با بقیه نمیدونید طابق النعل بالنعل در اینجا هم جاریه پس اینجا هم به خودتون زحمت ندیدالبته از من نخواید که براتون توضیح بدم چون سودی نداره به قول شاعر

احساس سوختن به تماشا نمی شود

آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم

شما هم تمام این مسائل را باید با تمام وجودتون حس کنید وگرنه گفتن من هیچ سودی به حالتون نداره

به من گفت این دو شاخه برق دارد

زمین همواره غرب و شرق دارد

 

عزیز من حواست جمع باشد

که این طرح با بقیه فرق دارد

 


[ دوشنبه 89/6/22 ] [ 11:21 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

سلام

 بالاخره ترم تابستون هم تموم شد امشب قراره به مدت ده روز (یعنی تا آخر ماه رمضان) بریم تهران یک دوره آموزشی ان شاءالله بتونم تجربیاتم از این طرح را در اختیار شما بذارم


[ دوشنبه 89/6/8 ] [ 10:45 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

(1)

ایرانی مهمان نواز

تا حالا شده یک نفر شما ره یه مهمونی دعوت کنه و شما هم با کلی ذوق و شوق برید ولی در کمال تعجب ببینید که صاحب خونه تشریف ندارند؟ باید خیلی جالب باشه درسته؟ نظر شما چیه؟

این اتفاق دو شب پیش برای من افتاد و داشتم از تعجب شاخ در میاوردم .

ماجرا از این قراره که یکی از دوستام توی خوابگاه قرار بود جشن تولد بگیره ومن  را هم دعوت کرده بود ساعت ده شب . من هم برای اینکه ثابت کنم چقدر آدم وقت شناسی هستم سر ساعت با یک عدد کادو که از قبل تهیه کرده بودم رفتم در اتاق دوست مزبور ولی در کمال تعجب دیدم که انگار هیچ خبری نیست گفتم خوب شاید رفته مقدمات کا را آماده کنه ولی هر چی منتظر موندم دیدم خبری نیست بعد از حدود یک ربع که داشتم یه یادداشت براش مینوشتم تا به همراه هدیه تولدش بذارم تو اتاقش یهو دیدم از تو اتاق یکیاز بچه اومد بیرون و بدون اینکه متوجه بشه که چه سوتی بزرگی داده  احوال پرسی مختصری انجام داد و و انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده باشه . تازه متوجه شدم که طرف کلا همه چی را بادش رفته بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

(2)

ای که دستت می رسد

کلاس سوم دبیرستان بودم با یکی از بچه های محل (همسایه روبرویی مون) جر وبحث کرده بودم و یک دلخوری کوچیکی بین ما بوجود اومده بود یه روز که از مدرسه اومدم دیدم که محل خیلی شلوغه و همه در گوش هم پچ پچ میکنند  ماجرا از این قرار بود که توی خونه همسایه مذکور کپسول گاز ترکیده بود و دو تا از پسرهاش مجروح شده بودند و با امبولانس به بیمارستان منتقل شده بودند که یکی شون همونی بود که رابطه ام باهاش شکر آب شده بود

و روز بعد یکی از بچه های محل به من گفت علی بیا یه دسته گل بگیریم بریم عیادت یه بهانه ایی م میشه که رفع کدورت بشه هی این دست اون دست کردم و گفتم حالا فرصت هست به موقعش میریم

دو روز بعد برای یک اروی یک هفته ای رفتم تهران وقتی برگشتم دیدم در خونشون پارچه مشکی زدند فهمیدم که فوت کرده و من فرصت نکردم برم ازش دلجویی کنم تا اخر عمرم حسرت این ماجرا به دلم میمونه که چرا از فرصت به درستی استفاده نکردم

هر وقت یاد این ماجرا میفتم دلم بد جوری می گیره

ای که دستت می رسد کاری بکن

پیش از ان کز تو نیاید هیچ کار

(3)

برای اینکه قلب یه نفر را بشکنی به یک لحظه وقت نیازه اما برای ترمیم اون شاید به چند قرن

 

توی پست های قبلی از رفیقی گفتم که به خاطر یک انتقاد با من قهر کرده بود و همون جا بود که گفتم میخوام برم یه شاخه گل بگیرم و برم باهاش اشتی کنم دیشب اینکار را کردم و بعد از ظهر با زبون روزه بعد از کلی جستجو تو خیابون های مشهد  موفق شدم یه گل فروشی پیدا کنم و یه شاخه گل بخرم و با یه دردسری بیارم تو ی خوابگاه .

همون رفیقی که ذکرش توی بخش اول این پست اومد من را برای تولدش دعوت کرده بود و البته این بار واقعی بود به امید اینکه دوستی که با من قهر کرده هم میا د شاخه گل را دستمم گرفتم و رفتم اما دیدم به خاطر من نیومده بود این شد که با دستم رفتیم در اتاقش که مثلا آشتی کنیم .

فکر میکردم که استقبال گرمی از من میکنه ولی در کمال تعجب با برخورد خیلی سردی مواجه شدم تازه متوجه عمق فاجعه شدم و فهمیدم که طرف چقدر از من دلخوره خوب به هر حال آدمیزاد موجود عجیبی و نمیشه به همین راحتی شناختش.

(3)

دوستی خیابانی

یک استادی داشتیم که میگفت همیشه دوستی های خیابانی به این جمله تموم میشه ؛ از تو چنین توقعی نداشتم؛ دوستی خیابانی یعنی چی ؟ استادمون دوستی هایی را که توی قطار یا توی اتوبوس یا توی صف نانوایی و... شکل میگرفت دوستی خیابانی میگفت حتما شما هم تا حالا از این دوستها داشتید . حالا که فکر میکنم میبینم راست میگفت بنده خدا

همین دوستی که ماجراش را براتون گفتم (قهر و آشتی) از این دسته از دوستان بود که توی اردوی نمایشگاه کتاب تهران  به خاطر هم کوپه ای شدن باهم دوست شده بودیم وگرنه یکسال ما تو دانشگاه همدیگه را میدیدیم ولی انگار نه انگار !

شاید اگه من نمایشگاه نمیرفتم یا شابد اگه من با یکی دیگه هم کوپه میشدم هنوزم همون آش وهمون کاسه بود ولی ... هخوب به هر حال سن جوانی دوران تجربه اندوزیه ولی بهتره که ادم نخواد هر چیزی را تجربه کنه گاهی اوقات استفاده از تجربه های دیگران هزینه های بسیار بسیار کمتری داره .

به قول یکی از معصومین : عاقل کسی است که از تجربه های دیگران استفاده کند.


[ جمعه 89/6/5 ] [ 7:21 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
به نام خدا و با سلام

امروز صبح حول و حوش ساعت شش و نیم توی اتاقم (خوابگاه دانشجویی) خوابیده بودم که احساس کردم سر و صدای عجیبی میاد و انگار چند نفری چند تا کلنگ گرفتند دستشون دارند سقف را خراب می کنند کنجکاو شدم با اینکه شب را تا بعد از نماز صبح بیدار بودم و خیلی خوابم میومد وچون ساعت 10 هم امتحان داشتم و نیاز شدیدی به استراحت داشتم بلند شدم و رفتم ببینم ماجرا از چه قراره طبقه بالای اتاق ما تالار مطالعه است و یک فضای نسبتا بزرگ که معمولا موقع امتحانات خیلی شلوغه بلافاصله خودم را به اونجا رسوندم و دیدیم برخلاف همیشه خیلی خلوته با اینکه امتحانات پایاین ترم تابستون هست و فقط 4 نفر اونجا هستند و اونها هم فرصت را مغتنم شمرده و سر وصدا راه انداختند و گرگم به هوا بازی می کنند تا منو دیدند بلافاصله پشت صندلی ها نشستند و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشه مثلا شروع به درس خوندن کردند و وقتی رفتم داخل با یک قیافه حق به جانب بدون حتی یک عذر خواهی کوچولو به توجیه رفتار خودشون پرداختند

تا حالا به این موضوع فکر کردید که چقدر ممکنه در امکان عمومی مثل مثلا اتوبوس یا خوابگاه دانشجویی یا ... رفتار های شما موجب آزار دیگران بشه ؟ فکر می کنید این موضوع چقدر توی ایران جا افتاده باشه؟ به این مسئله چقدر فکر کردید که یکی از مسائل خیلی مهم تو دین ما مسئله حق الناس هست (البته این مسئله در تمام ادیان بسیار مورد توجه قرار گرفته)؟ و اگر موجب آزار و اذیت دیگران بشیم باید جبران کنیم ؟ راستی میدونستید یکی از اصول قانون اساسی ما میگه هیچ کس نمیتواند احقاق حق خود را وسیله اضرار به حق دیگران قرار بده . به فرض که این دوستانی که ذکرشون رفت بخوان شاد باشند و با همدیگه شوخی کنند و... و البته این حق طبیعی اونها هست اما دیگران چی میشند یا برخی افرادی را تو امکان عمومی می بینید که دارند سیگار میکشند خوب سیگار کشیدن اونها به خودشون مربوط میشه اما حقوق دیگران چی میشه ؟ اگه یه نگاه اجمالی به اطراف خودمون بندازیم  خواهیم دید که ما چقدر به حقوق دیگران بی توجهیم و اون را پایمال میکنیم بدون اینکه  حتی یک معذرت خواهی کوچولو از اونها بکنیم
فقط بیایید یکبار به این موضوع در اطرافمون توجه کنیم مطمئنا نمونه های زیادی را پیدا خواهیم کرد اون هم نه از افراد عادی از افرادی که ادعای تمدن فرهنگ و فرهیختگی دارند.!

[ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 11:17 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]

به نام خدا و با سلام

(1)

بچه که بودم ببخشید بچه تر که بودم (چون هنوز خودم را بچه میدونم) یه بار با یکی از دوستام قهر کردم یادمه مامانم برگشت بهم گفت قهر ماله دختراست پسرا که قهر نمیکنند اون موقع ها دخترا که با هم قهر میکردند بهم می گفتند قهر قهر تا روز قیامت اما می دیدی که فردا دوباره با هم اشتی کردند اما قهر برای پسرا افت داشت البته الان اوضاع فرق کرده بعدا بزرگتر که شدم  تو روایات خوندم اگه دوتا مسلمون تا سه روز از روی قهر باهم حرف نزنند از دین خارج میشند به خاطر منم هیچ وقت با هیچکسی قهر نمیکردم حتی اگه خیلی با کسی دعوا میکردم بلافاصله با طرف مقابلم روبوسی میکردم و ازش عذر خواهی می کردم راستش هیچ وقت یادم نمیاد تو عمرم با کسی قهر بوده باشم چون این مسئله برام خیلی سخته و یه جورایی غیر قابل هضمه اینکه با کسی سلام احوال پرسی داشته باشم اما بعد از مدتی وقتی از کنار هم رد میشیم با حالت قهر بهم نگاه کنیم.

(2)

همه اینا را گفتم تا بگم که درست نه روزه با یکی از بچه های دانشگاه قهرم اونم نه سر یه مسئله مهم و پیچیده بلکه سر یه مسئله بسیار پیش پا افتاده فقط به خاطر اینکه من ازش انتقاد کردم گفتم از رفتار های غیر مسئولانه دوری کنه و اونطوری که در شانش هست رفتار کنه البته این مسئله را بسیار ظریف و محتاطانه گفتم و بصورت بسیار محترمانه و خصوصی نمیدونم چرا بهش برخورد تازه اونم با لحن شوخی و نه جدی اگه با لحن جدی بهش میگفتم چه اتفاقی می افتاد

(3) 

 جالبه آدم وقتی با یکی دوسته  چقدر دوست داره ببینش اما ممکنه تا چند روز دوستش را نبینه اونم تو محیط خوابگاهی کوچکی مثل دانشگاه ما . این دوستم را شاید هفته ای یک بار هم نمیدیدم اما حالا که با من قهر چپ میرم راست میرم می بینمش و این مسئله برام خیلی سخته دیروز توی راهرو دیدمش داشت از دور می اومد قلبم اونقدر تند میزد که گفتم همین الانه که دیگه بیفته بیرون تعو سلف میرم روبرومه تو مسجد مکیرم جلوم سبز میشه خلاصه روی سه چهار بار باهاش روبرو میشم تا حالا فکر نمیکردم قهر بودن با یه نفر دیگه اینقدر سخت باشه

(4)

یه ضرب المثل ژاپنی میگه یک مسابقه دوی هزار متری با یک قدم شروع میشه دوستم میگه بعد از یه مدتی این حالت برام عادی میشه اونوقت دیگه با کوچکترین بهانه ای رابطه خودت را با هرکسی بهم میزنی و اصلا ککت هم نمیگزه آدمها خیلی زود به شرایط و محیط جدید عادت می کنند زودتر از اونی که فکرش را بکنند و از این میترسم که این که مسائل برام عادی بشه  البته فعلا که نشده

(5)

 

امشب تصمیم گرفتم  فردا برم یه دسته گل از گلفروشی بخرم و برم باهاش آشتی کنم به سبک آشتی کردنه فوتبالیستها تو این مدتی که فوتبال نگاه میکنم این مسئله زیاد اونجا اتفاق میافته حالا چه اشکالی داره یه بار هم توی دانشگاه ما اتفاق بیفته البته فقط فرقش اینه که اینجا رسانه های گروهی نیستند تا گزارش تهیه کنند و عکس بگیرند و به تمام دنیا ارسال کنند پس میشه امیدوار بود که یک آشتی کنان واقعی باشه نه برای حفظ ظاهر


[ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 12:7 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

شاعر ، روزنامه نگار و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دیشب از دست شما سایه خود را کشتم/ من روانی شده ام سر به سرم نگذارید
موضوعات وب