ادامه مطلب... | ||
به نام خدا و با سلام (1) ایرانی مهمان نواز تا حالا شده یک نفر شما ره یه مهمونی دعوت کنه و شما هم با کلی ذوق و شوق برید ولی در کمال تعجب ببینید که صاحب خونه تشریف ندارند؟ باید خیلی جالب باشه درسته؟ نظر شما چیه؟ این اتفاق دو شب پیش برای من افتاد و داشتم از تعجب شاخ در میاوردم . ماجرا از این قراره که یکی از دوستام توی خوابگاه قرار بود جشن تولد بگیره ومن را هم دعوت کرده بود ساعت ده شب . من هم برای اینکه ثابت کنم چقدر آدم وقت شناسی هستم سر ساعت با یک عدد کادو که از قبل تهیه کرده بودم رفتم در اتاق دوست مزبور ولی در کمال تعجب دیدم که انگار هیچ خبری نیست گفتم خوب شاید رفته مقدمات کا را آماده کنه ولی هر چی منتظر موندم دیدم خبری نیست بعد از حدود یک ربع که داشتم یه یادداشت براش مینوشتم تا به همراه هدیه تولدش بذارم تو اتاقش یهو دیدم از تو اتاق یکیاز بچه اومد بیرون و بدون اینکه متوجه بشه که چه سوتی بزرگی داده احوال پرسی مختصری انجام داد و و انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده باشه . تازه متوجه شدم که طرف کلا همه چی را بادش رفته بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (2) ای که دستت می رسد کلاس سوم دبیرستان بودم با یکی از بچه های محل (همسایه روبرویی مون) جر وبحث کرده بودم و یک دلخوری کوچیکی بین ما بوجود اومده بود یه روز که از مدرسه اومدم دیدم که محل خیلی شلوغه و همه در گوش هم پچ پچ میکنند ماجرا از این قرار بود که توی خونه همسایه مذکور کپسول گاز ترکیده بود و دو تا از پسرهاش مجروح شده بودند و با امبولانس به بیمارستان منتقل شده بودند که یکی شون همونی بود که رابطه ام باهاش شکر آب شده بود و روز بعد یکی از بچه های محل به من گفت علی بیا یه دسته گل بگیریم بریم عیادت یه بهانه ایی م میشه که رفع کدورت بشه هی این دست اون دست کردم و گفتم حالا فرصت هست به موقعش میریم دو روز بعد برای یک اروی یک هفته ای رفتم تهران وقتی برگشتم دیدم در خونشون پارچه مشکی زدند فهمیدم که فوت کرده و من فرصت نکردم برم ازش دلجویی کنم تا اخر عمرم حسرت این ماجرا به دلم میمونه که چرا از فرصت به درستی استفاده نکردم هر وقت یاد این ماجرا میفتم دلم بد جوری می گیره ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از ان کز تو نیاید هیچ کار (3) برای اینکه قلب یه نفر را بشکنی به یک لحظه وقت نیازه اما برای ترمیم اون شاید به چند قرن
توی پست های قبلی از رفیقی گفتم که به خاطر یک انتقاد با من قهر کرده بود و همون جا بود که گفتم میخوام برم یه شاخه گل بگیرم و برم باهاش اشتی کنم دیشب اینکار را کردم و بعد از ظهر با زبون روزه بعد از کلی جستجو تو خیابون های مشهد موفق شدم یه گل فروشی پیدا کنم و یه شاخه گل بخرم و با یه دردسری بیارم تو ی خوابگاه . همون رفیقی که ذکرش توی بخش اول این پست اومد من را برای تولدش دعوت کرده بود و البته این بار واقعی بود به امید اینکه دوستی که با من قهر کرده هم میا د شاخه گل را دستمم گرفتم و رفتم اما دیدم به خاطر من نیومده بود این شد که با دستم رفتیم در اتاقش که مثلا آشتی کنیم . فکر میکردم که استقبال گرمی از من میکنه ولی در کمال تعجب با برخورد خیلی سردی مواجه شدم تازه متوجه عمق فاجعه شدم و فهمیدم که طرف چقدر از من دلخوره خوب به هر حال آدمیزاد موجود عجیبی و نمیشه به همین راحتی شناختش. (3) دوستی خیابانی یک استادی داشتیم که میگفت همیشه دوستی های خیابانی به این جمله تموم میشه ؛ از تو چنین توقعی نداشتم؛ دوستی خیابانی یعنی چی ؟ استادمون دوستی هایی را که توی قطار یا توی اتوبوس یا توی صف نانوایی و... شکل میگرفت دوستی خیابانی میگفت حتما شما هم تا حالا از این دوستها داشتید . حالا که فکر میکنم میبینم راست میگفت بنده خدا همین دوستی که ماجراش را براتون گفتم (قهر و آشتی) از این دسته از دوستان بود که توی اردوی نمایشگاه کتاب تهران به خاطر هم کوپه ای شدن باهم دوست شده بودیم وگرنه یکسال ما تو دانشگاه همدیگه را میدیدیم ولی انگار نه انگار ! شاید اگه من نمایشگاه نمیرفتم یا شابد اگه من با یکی دیگه هم کوپه میشدم هنوزم همون آش وهمون کاسه بود ولی ... هخوب به هر حال سن جوانی دوران تجربه اندوزیه ولی بهتره که ادم نخواد هر چیزی را تجربه کنه گاهی اوقات استفاده از تجربه های دیگران هزینه های بسیار بسیار کمتری داره . به قول یکی از معصومین : عاقل کسی است که از تجربه های دیگران استفاده کند. [ جمعه 89/6/5 ] [ 7:21 عصر ] [ ایلیا ]
[ دیدگاه () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |