سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مطلب...
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

به نام خدا و با سلام

(1)

" من ترجیح میدم روی پاهام بمیرم تا اینکه روی زانو هام زنده بمونم . تو در دوران کودکی سرکوب شدی و حالا داری عقده هات را خالی می کنی. تا حالا کسی نتونسته تو را تحقیر کنه اگر هم این کار را انجام داده تو بدتر با هاش برخورد کردی جز یه نفر که تو را بد جور تحقیر کرده و وقتی این را شنیدم که تو اینطوری تحقیر شدی از صمیم قلب خوشحال شدم تا حالا اینقدر خوشحال نشده بودم. تو البته  در شعر خیلی قوی هستی اما اینو بدون که از تو قوی تر هم زیاده. راستی نظرت راجع به محمود... چیه؟ میشه به اون اعتماد کرد ؟ حرفای دیگه ای هم دارم که بزنم ولی نمیتونم چون دوس دارم توی این دانشگاه درسم را ادامه بدم و نمیخوام اخراج بشم. تو فکر می کنی همیشه از دیگران بالاتری و همیشه از بالا به دیگران نگاه می کنی امیدوارم از این حرفایی که زدم ناراحت نشده باشی چون من هیچ وقت دوست ندارم که کسی از دستم ناراحت بشه"

اینا بخشی از حرفایی که یکی از بچه های دانشگاه دو سه شب پیش به من زد مثلا تحت عنوان انتقاد از من . فقط تمیدونم چطور میشه ادم ترجیح بده روی پاهاش بمیره اما رو زانوهاش زندگی نکنه و در عین حال از طرف یکی اجیر بشه تا بیاد و این حرفا را بزنه و البته دروغایی را هم به هم ببافه راستش نمیدونم چه طوری اینا میتونه با هم سازگار باشه و چه طور میشه اینا را با هم جمع کرد البته اگه شما دانشجوی شهرستانی باشید حتما می دونید که درس خوندن هزینه داره و آدم باید یه جورایی هزینه خودش را در بیاره بالاخره بهتر از اینه که بری تو خیابون گدایی کنی و دستت را پیش دیگران دراز کنی و هی بگی مسافری و کیف پولت را گم کردی و از این جور حرفا بالاخره این کار هم ( اجیر شدن از طرف دیگران ) آبرومندانه تر و شرافتمدانه تره . به نظر شما نیست ؟ البته این اتفاقات فقط توی دانشگاه هایی مثل دانشگاه ما میفته

به قصد عشق رفتی از غم نان سر در آوردی

زدی دل را به دریا از بیابان سر در اوردی(حسن قریبی)

بالاخره غم نان چیز بدیه و ادم را وادار می کنه که خیلی کارها انجام بده

 

(2)

دیروز محی الدین الغندوری ( که میگن دبیر کل حزب الاحرار مصره) اومده بود توی دانشگاه ما تا از تحولات مصر بگه و اینکه چطوری انقلاب مصر پیروز شد و البته از نقش ایران در بیداری اسلامی یا به قول بعضی ها بیداری انسانی صحبت کنه البته از نظر ایشون اسلام چیزی جز انسانیت و ازادی نبوده اما نکته جالب اینجا بود که مترجم محترم آقای الغندوری که به نظر می رسید تبحر انچنانی در کار ترجمه نداره چند جایی را نتونست ترجمه کنه جالبیش اینجا بود که با کمال شهامت اعلام می کرد که اینجا را نمیتونه ترجمه کنه و البته این کار به نظر من در دوره زمونه ای که هیچ کس حاضر نیست بپذیره که اشنباه میکنه خیلی ارزشمنده البته بماند که همین مترجم محترم هم بعضی جاها را اشتباه ترجمه می کرد و البته آخر جلسه صدای بعضی هار ا هم در آورد  و این جایی بود که وقتی جمله آقای الغندوری را که معناش این بود که "من به شما حسادت می کنم "را" من شما را تحسین می کنم" ترجمه کرد یکی از جمع داد زد اقا این جمله به این معناست نه به اون معنایی که شما گفتید .

البته نکته جالب تر زمانی بود که آقای الغندوری جمله ای حماسی گفت و عده ای از دانشجوها صلوات فرستادند و عده ای شروع به دست زدن کردند که در این هنگام البته زور کسانی که دست می زدن به کسانی که صلوات فرستادن چربید و اونا را وادار به سکوت کرد.

(3)

توی این پست اومده بودم تا از چیزای مثبت بنویسم . از شادی هام و لبخند هام بنویسم ولی چه سود که هیچ شادی وجود نداره تا از اونا بنویسم و مدتهاست که لبخندی رو لبام ننشسته . دروغ هم نمیتونم بنویسم

به قول شاعر :

به خاطر تو گلی سرخ از کجا بخرم

 زمانه ای است که گل های زرد بسیار است (سید ابوالفضل صمدی)

پی نوشت:

عنوان این مطلب مصرعی است از مهدی فرجی شاعر خوب کاشانی

 

 


[ یکشنبه 90/3/1 ] [ 10:37 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
<< مطالب جدیدتر           

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

شاعر ، روزنامه نگار و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دیشب از دست شما سایه خود را کشتم/ من روانی شده ام سر به سرم نگذارید
موضوعات وب